15بهمن گریه و برف
از دیروز یکدقیقه هم خوش اخلاق نبودی مامان.همش گریه گریه گریه.از بیخوابی منو بابات داریم میمیریم.
دیروز بابات نرفت سرکار ولی نتونست بخوابه.یعنی تو نذاشتی.بیچاره تا حالا اینجوری ندیده بودمش.اشک توچشماش جمع شده بود میگفت خوابم میاد ولی از سردرد دارم میمیرم.
دنبال چند ساعت خواب بدون گریه ی تو.دیروز ناهار عدس پلو و ماست خوردم بعد سه ماه و نیم.ولی بخاطر همون فکر کنم دلدرد بودی.دهن ما رو مامان جان........
توساعت 12با صدای سشوار و برق روشن خوابیدیم.2بیدار شدی باز 4:30 باز 5 بااز 5:30 که دیگه از بس گریه کردی نتونستیم با بابا بخوابیم.دستامونم خسته شده بود از تو پتو تابت دادیم.
گریه و فضولی باهم که بابا رضا در رفت سرکار.هی گفتم منو با این موجود گریه او تنها نذار گفت نمیتونم.تا بابا رفت یه نیم ساعتی جلوی تی وی وایساده بودم بعد خسته شدم نشستم که دیدم اووه اوه شروع کردی به گریه.پوشکتو عوض کردم .شیرم یکم خوردی ولی نمیدونم بینی کیپ بود یا گلودرد بودی.ول میکردی باز دوباره میخوردی.بالاخره گذاشتمت تو باچو که بابایی محسن درست کرده برات از بس که خوابت مییومد و بابا رضام نبود که تو پتو بذارمت گذاشتمتو تابت دادم که تو سه سوت خوابید.بعد یک ربع گذاشتمت کنار بخاری.
با دوتا پتو میخوابیمو یک عالمه لبای.بخاریهام هردو تا آخر بازه.صبح که از پنجره بیرونو نگا کردم دیدم حیاط همسایه پایینی یکدست سفید و برفی شده.صحنه ی قشنگی بود.ولی هوا وحشتناک سرده.
الان با مامانی ثریا حرف زدم.آوا قلقلی میگفت اااا اووو ای ای(یعنی رها)بف(برف)ابپز(ابوالفضل)آیه(خاله)متشکرم خاله جان با این همه صحبتهای با ربطت.بوووووووس
الانم میرم از فرصت استفاده کنمو لالا کنم.امروز قورمه سبزی ذاریم.خدا بخیر بگذرونه.