رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

رها گلی

15بهمن گریه و برف

از دیروز یکدقیقه هم خوش اخلاق نبودی مامان.همش گریه گریه گریه.از بیخوابی منو بابات داریم میمیریم. دیروز بابات نرفت سرکار ولی نتونست بخوابه.یعنی تو نذاشتی.بیچاره تا حالا اینجوری ندیده بودمش.اشک توچشماش جمع شده بود میگفت خوابم میاد ولی از سردرد دارم میمیرم. دنبال چند ساعت خواب بدون گریه ی تو.دیروز ناهار عدس پلو و ماست خوردم بعد سه ماه و نیم.ولی بخاطر همون فکر کنم دلدرد بودی.دهن ما رو مامان جان........ توساعت 12با صدای سشوار و برق روشن خوابیدیم.2بیدار شدی باز 4:30 باز 5 بااز 5:30 که دیگه از بس گریه کردی نتونستیم با بابا بخوابیم.دستامونم خسته شده بود از تو پتو تابت دادیم. گریه و فضولی باهم که بابا رضا در رفت سرکار.هی گفتم منو با ...
15 بهمن 1392

بهمن92

رفتی تو چهار ماه.باورم نمیشه اندازه ی یک سه ماه تعطیلی گذشت.خیلی زود گذشت.تازه دارم به روزایی که باید برم مدرسه نزدیک میشمو دلم نمیخواد برسه.دوست دارم همش پیشم باشی. مامانای خانه دار چه خوش به حالشونه همیشه نی نی هاشون کنارشونن. بازم خدارو شکر که پنجشنبه ها تعطیلمو سه ماه تابستونم تعطیلم.حالا میفهمم خاله سمیرا چه دلی داره که کل سال و کل هفته رو صبح ها آوا گلی رو نمیبینه.خیلی سخته  دارم واسه اردیبهشت که سرکارم واست شیر میدوشم.خدا کنه دو سال کامل شیر بخوری.دوست دارم قوی باشی. دلم تنگ شده واسه روزایی که با بابا رضا میرفیتم بازار خرید یا دو تایی دور میزدیم.ولی الان تا حاضرت میکنم گریه میکنی تا تو ماشین.تو ماشینم ص...
12 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها گلی می باشد