بیرون از خونه رو دوست نداری
دیشب با بابا رضا رفتیم خونه مامانی.بیچاره خاله سمیرا با پادرد و آوا فضول داشت فرش آشپزخونه رو شامپو میزد.خیلی دوست داشتم کمک کنم ولی با وجود تو و گریه هات و آوا گلی نمیشد.
تو خونه که حاضرت میکردم خوب و شاد و خندان بودی تا رفتیم از خونه بیرون گریه میکردی.تو خونه مامانی هم همش نق میزدی.در صورتی که تو خونه خودمون میذاریمت واسه خودت دستتو میخوری یا سعی میکنی غلط بزنی و بچرخی.
منم تو رو هر چند وقت میدادم مامانی و با آوا کیثافت بازی میکردم.بزرگ شده ماشاالله.چون تا الان با من وای نمیستاد بازی کنه و میرفت پی فضولی هاش ولی دیشب هواپیما شدیم.ببعی شدیم.صدای حیوونارو در میآوردیم.چون تورو دوست داره اون وسط هم یه سری ازت میزد .میگفت نی نی نی نی.جیگر خالهداشتیم مییومدیم خونه که بازم گریه میکردی صدای ضبطو بلند کردیم ولی بازم اون وسطا شروع میکردی.دیدم ساکت شدی چون 4ماه بود بخاطرت بستنی نخورده بودم به بابا رضا گفتم قیفی بگیره.وسط بستنییه بودم که شروع کردی به گریه.زهرمارم شد انداختم بیرون.تا اومدیم خونه خوشحال بازی میکردی.نذاشتی مامان دور بزنه.دلش گرفته بیچاره.خلاصه تا سه بیدار بودی و بعد نیم ساعت شایدم یکساعت تو پتو بودن لالا کردی.صبح که واسه شیرت بیدار شدم دستام خیلی درد میکرد انگار یکی از مچ کشیده بودش.کمرمم که هر روز درد میکنه.11:30 بیدارت کردم واسه شیر.بیدار شدی بازی میکردی باز اون وسطا لالا میکردی.الانم ساعت 2خوابیدی.