سردرد از گریت
سلام گوگولی مامان.خدارو شکر قورمه سبزی اذیتت نکرد.دیشب مهمون داشتیم ماهان اینا با مامانی و بابایی.خیلی خوشحال شدم چون یک هفته بود که بجز تو و بابات کس دیگه ای رو ندیده بودم.خاله سمانه سرماخورده بود بیچاره از دور باهات بازی میکرد.ماهانم طفلی برام آشپزخونه رو جارو کرد.عقش خاله.
هفت و نیم شب از خواب بیدار شدی.یکم خوب بودی ولی نمیدونم چرا این یکی دو ماهه میخوای شیر بخوری باید بخوابی بعد تو خواب بهت شیر بدم.دستتم سفید میکنی از بس میخوریش.
خلاصه مهمونا که رفتن بیدار بودی تا چهار صبح.یکساعت تو پتو تابت میدیم اونوقت میذاریمت زمین 5دقیقه میخوابی.صبح از چهار تا هفت شیر نخورده بدی واسه شیر گریه کردی بهت دادم شروع به گریه کردی.
با بابا رضای بیچاره هفت صبح باز تو پتو گذاشتیمت ولی گریه میکردی.بابا که عجله داشت.گذاشتمت تو باچو.اونجا بعد بیست دقیقه تاب دادن خوابیدی.کی میخوای خوب بشی مامان؟
یازده بیدار شدی گریه میکردی که از بس از دیشب صدای گریه هات تو گوشمه سردردم شدید.
جیغ میزنی وحشتناک.بهت شیرم میخوام بدم انگار زهر مار میخوام بدم خلاصه به یک بدبختی غذا درست کردم بعد به زور بهت شیر دادم تو بیداری نمیشه همش تو خواب شیر بخوری.به زور و کلک حسنی و...یکم شیر خوردی بعد آروم شدی باز گریه.دیگه گذاشتمت دوباره تو باچو.الان برداشتمت گذاشتمت کنار بخاری.
به مامانی ثریا زنگ زدم.آوا میگفت آیه نانا(خاله ساناز)و اااا اییییی اووووو-دلم براش تنگ شده کیثافت دیشب مهمونی بود نیومد.الانم داشت رو دیوار مامانی نقاشی میکرد
بابا رضا که اومد باید بگم بره تو اتاق درم ببنده بخوابه.اونم لا صدای گریه هات نتونس بخوابه.تو رو در واسی پیش من میمونه که تو زیاد اذیتم نکنی.خونه و هوا بازم سرده ولی از دیروز یکم یکم بهتره.
دوست دارم برم بیرون دور دور.ولی نمیشه
دوستت دارم.نذر کردم که دیگه آروم بشی و گریه هات کمتر بشه و شب و روزت درست بشه.